از دست بیان کلافه‌ام. دیشب کلی کلنجار رفتم که بتونم قالب رو ویرایش کنم که مدام میگه اطلاعات وارد شده صحیح نیست. حتی کدهای آماده رو هم قبول نمی‌کنه. فقط قالب‌هایی که تو خود بیان هست رو میتونم انتخاب کنم. البته این که من در مورد کدنویسی و کلا هر چیزی که به رایانه مربوط بشه اندازه‌ی سر سوزن هم چیزی نمی‌دونم بی‌تاثیر نیست:)) ولی خب حتی با نرم ‌افزارهای عرفان هم نتونستم کاری از پیش ببرم. دیگه کلا ولش کردم. شاید یه دفعه که حوصله داشتم کامل سرچ کنم و یاد بگیرمش. نباید زیاد سخت باشه.

با این که از این که سرکار نمیرم خرسندم اما در کل قرنطینه روح و روانم رو به هم ریخته. شبا تا صبح بیدارم و صبح تا عصر خواب. صبحونه و ناهار وشام تقریبا یکی شده.  هزارتا کار دارم که انجام بدم اما به قدری بی‌انرژی و بی انگیزه‌ام که نمی‌دونم چی‌کار کنم. اوایل در این حد داغون نبودم اما هر چی که میگذره تباه‌تر میشم. یعنی اولش هی میگفتم فدای سرت تعطیلاته خوب استفاده کن خستگیت در بره.اما دیری نپایید که تبدیل شد به روتین روزمره. تنها کار مفیدی که توی این مدت کردم خوندن دوتا کتاب بود و الان هم دارم سومی رو می‌خونم. و این که هزارساله میخوام اون بخش از مقاله‌ی ریویوی کرونا که دکتر نون بهم سپرده ( در واقع خود نادونم بهش گفتم می خوام همکاری کنم) رو تموم کنم و تحویلش بدم. یعنی نه که هیچ کاری نکرده باشم ، خب  الان یه کوه داده جمع کردم اما به طرز شلخته‌ای توی ورد واردشون کردم و باید مرتبشون کنم. اگه همین یدونه کارم بتونم تا آخر این هفته تموم کنم میتونم خودمو به خاطر اتلاف وقت و بطالت زیاد این مدت ببخشم.

خیلی غمگینم  برای تموم آدم‌هایی که نمی‌تونن برن سرکار و کارشون روزمزده و این روزا بدجوری گرفتارن. در حالت عادی هم مردم نمیدونن باید نگران کدوم بدبختی و مشکلشون باشن دیگه این اوضاع کرونا هم که شده قوز بالای قوز. دعا میکنم زودتر این بلا از سر مردم دنیا کم بشه. و زودتر همه چیز به روال عادیش برگرده. برگردیم به همون بدبختیای معمول روزمره‌مون. به همون غصه‌ها و گرفتاری‌هایی که حداقل وقتی کنار خانواده‌هامون هستیم یا میریم تو طبیعت یادمون میره.