۶ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

پادشاه فصل‌ها

 

 

دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشنگیای کوچیک زندگی محروم کنیم. نارنجهای تازه چیدیم و بوی خنک وپاییزیش رو توی ریه‌هامون کشیدیم. اومدیم بالا دستهامون یخ کرده اما دلمون به هم دیگه گرم گرم بود. 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
بادرنجبویه

بار دگر روزگار چون شکر آید؟

همه‌جا گرد ناامیدی و انزجار پاشیدن. گره‌ی دار رو دوباره تنگ وتنگ‌تر کردن. کی میزنن زیر این چارپایه و راحتمون می‌کنن؟

این رو دو روز پیش نوشته بودم. وقتی ناامیدی سایه‌شو انداخته بود رو سرمون .اما این بار بر خلاف همیشه نترسیدم که قراره چی بشه؟ انگار مغزم سر شده . قلبم از ظلم به درد میاد اما آروم و بی‌تفاوتم. نه می‌خوام کاری کنم و نه می تونم کاری بکنم. بنزینو ریختن روی شعله‌های زیر خاکستر و آتیشش مثل همیشه فقط دامن بدبخت بیچاره‌ها رو گرفت. مثل همیشه‌ی تاریخ ، یه عده شعبون بی مخ فرستادن توی مردم و فریادشون رو خفه کردن. احمق اونایی که با این جماعت معلوم الحال همراه شدن و به بازیشون تن دادن. این روزگار تلخ تر از زهر میگذره به هر حال ولی اون روی روزگار رو هم ممکنه یه روز ببینیم؟

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
بادرنجبویه

هر جا که تویی تفرج آن‌جاست

من عاشق شب‌های بلند پاییز و سرمای نشاط آورش هستم.می‌تونم ساعت‌ها در سکوت شب غرق بشم و کتاب بخونم. در حالی که لیوان چایی کنارمه و سرمای خونه اجازه می‌ده بخار داغش بیشتر خودنمایی کنه، پاهامو میبرم زیرپتو و کتابمو باز میکنم. بعد از مدت‌ها که آشفتگی ذهنی اجازه نمی‌داد با عشق کتاب بخونم امروز با خیالی راحت و قلبی مطمئن شروع کردم به خوندن کتاب جزءاز کل.
دلم برای کتاب خوندن بدون حواس پرتی و فکرهای مزاحم تنگ شده بود. نه که این چند وقت کتاب نخونم،‌ نه. اما به دلم نمی‌چسبید چون تا شروع می‌کردم هزارتا فکر پر سر وصدا حمله می‌کردن به مغزم. مثل وقتی داری صبحونه میخوری اما همه‌ی حواست پی اینه که به سرویس دانشگاه برسی. من اینو نمی‌خواستم . چیزی که می‌خواستم صبحونه‌ی مفصل یه روز تعطیل بود که بدون دغدغه و عجله با آرامش و لذت ‌ خورده بشه!‌
این بمونه اینجا به یادگار .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بادرنجبویه

آشغال‌های دوست داشتنی

اولش اسم فیلم نظرمو جلب کرد ،‌ آشغال‌های دوست داشتنی !  و وقتی در موردش خوندم که شیش سال توقیف بوده بیشترم کنجکاو شدم ببینمش. اما بر خلاف خیلی از فیلم‌هایی که آدم صرفا از روی کنجکاوی میره سراغشون و توی ذوقش میخوره ،‌ این یکی اصلا اینجوری نبود و من خیلی خوشم اومد. هم از خلاقیت کارگردان وشکل روایتش و هم از بی‌پرواییش توی خط قرمزها.   یه تکه‌های کوچیکی هم بود که نپسندیدم. مثلا بعضی جاها دیالوگ‌ها ضد ونقیض می‌شد یا حق مطلب ادا نمی‌شد.  البته اصلا بعید  نیست یه جاهاییش رو سانسور کرده باشن. قصه‌ی زنیه به اسم منیر خانوم. این منیر خانوم از وقتی تو شکم مادرش بوده با ماجراهای سیاسی درگیر بوده تا زمان حال فیلم که سال هشتاد و هشته!‌ البته خود منیر هیچکاره بود توی اون ماجراها و همیشه پدر،‌شوهر،برادر و پسرهاش درگیر اون اتفاقات اجتماعی و سیاسی بودن و فقط نگرانی و ترسش مال منیر بو‌د! این که نقش‌های اجتماعی  بیشتر متمرکز روی مردهای داستان هست رو نپسندیدم. هر چند شخصیت سیما تا حدی این ناهمگنی رو جبران میکنه . خلاصه این که در کل فیلم  خوبی بود  (‌البته خوب صرفا از دید یک مخاطب غیر حرفه‌ای) .
فیلم منو یاد کتابی انداخت که وقتی نوجوون بودم خونده بودمش و اون زمان خیلی به دلم نشسته بود. یه رمان تاریخی به نام "‌ زندگی باید کرد"‌ نوشته‌ی منصوره اتحادیه. داستان این کتاب از اواخر قاجار تا انقلاب رو شامل میشه.  جزییات کتاب رو یادم نیست اما داستان یک خانواده قاجاره که پدرشون کشته میشه و بچه‌های خانواده هر کدوم سرنوشت جالبی پیدا می‌کنن که در واقع نویسنده می‌خواد اینطوری   گرایش‌های سیاسی مختلف که توی اون بازه‌ی تاریخ وجود داشتن و ماجراهاشون رو روایت کنه. خانم اتحادیه تحصیلات تاریخ داره و تالیفات زیادی هم تو این زمینه داشته و بنابراین از نظر اطلاعات تاریخی قابل اعتماده. دلم می‌خواست دوباره بخونمش اما پیداش نکردم.
اگه بخوام خلاصه کنم :
ایران مثل یه زنه و هر کدوم از ما- با هر گرایش سیاسی و مذهبی- بچه‌هاشیم. ‌‌مثل یه خانواده. پس لطفا بیاید همدیگه رو تیکه پاره نکنیم !

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بادرنجبویه

هندونه‌های زیر توت

این یکی از اون گوشه‌هاییه که توی این پست گفتم. هندونه‌های زیر توت. وقتی به این عکس نگاه میکنم. اولین چیزی که حس میکنم نسیم خنک آخر تابستون و اوایل پاییزه. وقتی هوا اونقدر خنک شده که دیگه درها وپنجره‌ها رو می‌بندیم. وقتی که کتاب‌های سال بعد رو گرفتیم و داریم جلدشون می‌کنیم.بوی کاغذ نو. بوی چوبِ مداد. روزشماری برای رسیدن مدرسه. این نور کم‌جون غروب که نشون آخرین روزهای بلند ساله.نمی‌دونم چرا با دیدن این قاب این چیزهایی که گفتم از ذهنم می‌گذره. چون معمولا هندونه نشونه‌ی تابستونه نه پاییز. این هم از عجایب خاطره سازیه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بادرنجبویه

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

بالاخره بعد از گذشت سه سال و نیم از شروع اولین جرقه‌های ایده‌ی پایان‌نامه تا به ثمر رسیدنش، در تاریخ یک آبان نود و هشت دفاع کردم. تو این یک هفته‌ای که گذشت حس اسیری رو داشتم که بعد از سال‌ها از زندان رها شده باشه. دقیقا شبیه اون سکانس از فیلم رستگاری در شاوشنگ که قهرمان فیلم بعد از مشقت زیاد از لوله‌ی فاضلاب میاد بیرون و زیر بارون دست‌هاشو باز میکنه و سرشو میگیره سمت آسمون. حس زمین گذاشتن یک کوله بار سنگین از روی دوش خسته و فرسوده‌م.  هنوز یک سری اصلاحات کوچیک باقی مونده که باید انجام بدم اما تو این هفته این قدر سرخوش بودم که اصلا سراغش نرفتم. 

با این که زیاد استرس نداشتم اما صبح قبل از دفاع ایندرال و کلیدنیوم سی خوردم. سر دفاع کاملا ریلکس و مسلط بودم که واقعا از خودم انتظار نداشتم. چون مجموعا دو سه بار بیشتر تمرین نکرده بودم. یکی از داورها دکتر ت دو نقطه بود (طبق خوابی که قبلا دیده بودم) و اون یکی دکتر سین. هر دو بسیار محترم و خوش اخلاق. تقریبا بیشتر سوال‌هایی که پرسیده شد رو درست وبا تسلط جواب دادم. این وسط حضور دکتر الف و رفتارش واقعا آزاردهنده بود. اول این که کلی همه رو منتظر گذاشت و دیر اومد. وسط ارائه هم گاهی یه چیزی میگفت و با دست و صورت علامت می‌داد که چون حواسم رو پرت می‌کرد تا آخر ارائه اصلا بهش نگاه نکردم. دکتر غین هم انگار از فضا اومده باشه موقع ارائه که چرت می‌زد و بعدش هم یه حرفایی می‌زد که مشخص بود از موضوع پرته. بعدش موقع سوال پرسیدن که شد دکتر الف طبق عادت همیشگیش با صدای بلند وسط حرفم می‌پرید و اون قدر حرف زد که دکتر ت برگشت بهش گفت اگر اجازه بدید با توجه به این که وقت داره می‌گذره خود دانشجو توضیح بده. این جا دیگه دکتر الف عذرخواهی کردو برای یه کاری رفت بیرون. می خواستم دکتر ت رو بگیرم ماچش کنم بهش بگم خدا خیرت بده که راحتمون کردی! 

در کل از دفاعم راضی بودم. بیشتر از خودم و عملکردم. از این که تو این مدت جا نزدم و تمام تلاشمو کردم. سختی‌های این کار اون‌قدر زیاد بود که اگه بخوام بنویسم می‌شه مثنوی هفتاد من! از رفتارهای ناشایست دکتر الف گرفته تا بی‌خیالی دکتر غین، تا تحریم و نبود مواد و گرونی دلار و خرابی دستگاه‌ها و... که هر کدومشون یه جور خون به دلم می‌کرد. ولی تموم شد عالی هم تموم شد. پوستم کنده شد اما انجامش دادم!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بادرنجبویه