بعضی آدمای محیط آکادمیک منو عصبی و کلافه میکنن، آدمای باهوش و تحصیل کرده اما از خود راضی و بداخلاق. انگار از شکم مادر دانشمند زاده شدن ( اگه فرض کنیم دانشمند باشن که اون هم خیلی وقتها نیستن). با زبان تلخ و گزنده و رفتارهای غیر حرفهای. سر و کله زدن باهاشون فرسودهم میکنه و تا جایی که بتونم ازشون دوری میکنم. امروز به یکی که اسمشو میذاریم ه دوچشم! پیام دادم و یه سوال پرسیدم. اونم هزاربار نوشتم و پاک کردم و دو دل بودم که بفرستم یا نه و آخر دلو به دریا زدم و فرستادم. نوشت که ویال رو برگردونید ما نمیخوایم با شما کار کنیم! همین قدر بیمنطق و خودخواهانه و غیرحرفهای! مثل این که پارچه رو بدی خیاط برات بدوزه و اونم کلی وقت بذاره و پارچه رو برش بزنه بعد برگردی بگی نمیخوام اصلا. پارچه رو بهم پس بده. انگار ما اینجا علافیم. به خدا اصلا درک نمیکنم. این رفتارا رو توی تعداد زیادی از آدمای این رشته دیدم. انگار آسمون دهن وا کرده اینا افتادن پایین. البته ربطی به رشتهشون نداره چون آدمای دیگهای هم رو از همین رشته دیدم که به معنای واقعی کلمه ماااهن ماه. حتی دکتر الف که این قدر از دستش حرص خوردم در برابر اینا یه تیکه جواهره به خدا. امروز این قدر حرص خوردم کارد میزدی خونم درنمیومد.
این آدما بهم حس ناکافی بودن میدن. حس بیسواد بودن. حس میکنم وقتی چیزی رو بلد نیستم لابد مشکل از منه که یا خنگم یا درست سرچ نکردم درموردش. اغلب از دست خودم ناراضیام و نمیتونم خودمو راحت بذارم.
گاهی میگم بابا تو مناسب اینجا نیستی جمع کن برو. ولی باز از یه ور دیگهی دلم ندا میاد که مگه همیشه همینو نمیخواستی؟ طبق معمول همیشه، با خودم درگیرم. و میدونم وقتی تا این سن هنوز اینجوریام و نمیدونم چی میخوام تا چهل سال دیگه هم نخواهم فهمید. همهی عمرم به این گذشت که نکنه راهم اشتباست؟ نکنه فیلان راه و بیسار کار بهتر بوده و من غافل موندم ازش؟ نکنه هیچ وقت هیچی نشم؟
یک بار همراه یک مهندس شیمی، در یک نمایشگاه بین المللی شرکت کردم. صنایع پتروشیمی بود. خاطرم هست مهندس وارد یک غرفه شد که از نظرش تجهیزاتشون خیلی مدرن و مفید و با تکنولوژی مناسبی بود که مدتها دنبالش می گشت. برام جالب بود موقعی که مهندس اون شرکت داشت برای مهندس ما درباره ی فرآیند کارشون توضیح می داد، مهندس ما با نهایت بی حوصلگی و کلافگی جوری که اصلا به چشم های طرف نگاه هم نمی کرد، مقابلش ایستاده بود و در نهایت بی اینکه تشکر کنه یا دست بده، خیلی سرد از غرفه خارج شد!
من مونده بودم معطل! این چه مدل رفتاری بود؟ چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتم. بعد که ازش پرسیدم دلیل کارش چی بوده گفت که نمی خواسته خودش رو زیاد مشتاق نشون بده! تا طرف فکر نکنه کار خاصی کرده!! می گفت این یه تکنیک توی کار بازاریابی هست و خلاصه اینکه می خوام بگم هیچ وقت این مدل رفتارهای دلسرد کننده از طرف دیگران رو نذار به پای اشتباه یا کم تجربگی یا هر چیز دیگه ای در خودت اونم وقتی که می دونی کارت درسته!
دنیای عجیبی شده! یعنی آدم هامون عجیب شدن و به شدت می ترسند از اینکه معمولی و ساده به نظر برسند و با این ترس هاشون به همه چیز گند می زنند.