امروز یعنی در واقع دیروز! چون الان دیگه فردا شده:)‌ دوهزارمین روز زندگی مشترک من و مهرداد بود. دوهزار روز از اون روز اردیبهشتی که سفر مشترکمون رو با هم شروع کردیم گذشته. یه عالمه روزهای قشنگ وشیرین داشتیم و یه عالمه روزهای خاکستری. ولی اگه بخوام  منصف باشم، تعداد روزهای قشنگ و شادمون خیلی بیشتر از روزهای تلخ بوده. در کنار هم بزرگ شدیم و رشد کردیم. روز به روز پوست کلفت‌تر شدیم و دیگه می‌تونیم بگیم درخت زندگیمون جون گرفته. خدا رو شکر به خاطر داشتن مهرداد توی زندگیم. هر چقدر که من زودرنج و کم طاقتم اون صبور ودل‌گنده هست. خدا رو به خاطر تجربه‌هامون کنار هم دیگه، سفرهایی که رفتیم، قهقهه‌های از ته دلمون و آرامشی که کنار هم داریم شکر می‌کنم. حتی به خاطر دعواهای ناجور و موقع‌هایی که همدیگه رو با خاک یکسان کردیم و با تانک از رو هم دیگه رد شدیم ( معلومه کی این وسط بیشتر قاطی میکنه دیگه).  به خاطر همه‌ی این‌ لحظه‌هایی که کنارش سپری شده، سپاس گزارم و خدارو شکر می کنم.

اینم بمونه یادگار