سریال چرنوبیل رو با مهرداد در حالی نگاه کردیم که هر کدوممون یه پوست هندونه جلومون بود و داشتیم با قاشق تهش رو میخراشیدیم و میخوردیم:) اولین سریالی بود که مهرداد تا آخرش نشست و نگاه کرد. البته کوتاه و مختصر بودن خود سریال هم بی تاثیر نبود.  در کل سریال خوب و جمع وجوریه. پنج قسمت.در مورد حادثه‌ای که در یک نیروگاه هسته‌ای در چرنوبیل ـکه اون زمان جزء شوروی بوده ـ اتفاق میفته.چیزایی که ازین سریال یادم مونده و خوشم اومده ایناست:

یک. این دیالوگ( البته نقل به مضمون هست شاید خیلی دقیق نباشه):اگر به اندازه‌ی کافی دروغ بشنویم دیگه نمیتونیم حقیقت رو تشخیص بدیم. اون وقت داستانایی سر هم میکنیم و دنبال مقصر میگردیم. و با امید به حقیقت خودمونو راضی میکنیم.

 دو.خطاب به خودم:یاد بگیر هیچ وقت همه‌ی امیدتو نذار رو یک دکمه‌ی ای زد فایو(AZ5) . اگر همه‌ چیزو نابود کنی وهیچ راهی برای برگشت به جا نذاری تنها به این امید که یه دکمه‌ای هست که آخر کار قراره رآکتور رو خاموش کنه؛ این احتمال رو هم بده که این دکمه ممکنه یه درصد کار نکنه ؛نه تنها کار نکنه که اوضاع رو بدترم بکنه.( این دیالوگ نیست البته)

 سه.من از این تیکه خیلی خوشم اومد. مکالمه‌ی بین سربازی که تجربه‌ی جنگیدن در افغانستان رو داره با پسری که اولین باره تفنگ دستش گرفته ومجبور شده به حیوونا شلیک کنه. پسر، اشک میریزه چون دلش نمیاد حیوونا رو بکشه. سرباز بهش میگه: اولین بار که یه نفرو کشتم اینجوری بود که دیدمش، شلیک کردم و شکمش ریخت بیرون! همین! بعدش به خودم گفتم تو دیگه خودت نمیشی. اما وقتی خوابیدم و صبح بیدار شدم دیدم بازم خودمم ، از اولش خودم بودم.