واقعیتش اینه که دلم میخواست آدم زیرکی میبودم. منظورم از زیرک نقطهی مقابل خنگ نیست بلکه اون چیزیه که مردم بهش میگن سیاست داشتن. دلم میخواست توی موقعیتهای مختلف یه جوری تحلیل و عمل میکردم که نه اخلاقیات بره زیر سوال نه منافع شخصی خودم آسیب ببینه.راستش من نه اونقدر سنگدلم که بهخاطر منافع شخصیم بیخیال وجدانم بشم نه اون قدر وارستهام که راحت از منافعم بگذرم!
الان در موقعیتی قرار گرفتم که باید انتخاب کنم. یا خودخواه باشم و کاری رو بکنم که جواب زحمات تمام این چند ساله رو ببینم؛ یا عطای این موقعیت رو به لقاش ببخشم و خودمو راحت کنم! دکتر الف با رئیس بزرگ دچار اختلافات جدی شدن. در واقع تمام اختلافاتشون (از حدود ۵ سال پیش تا الان ) قطره قطره جمع گشته و شده یک دریای متعفن و مزخرف. طوری شده که منِ بیچاره حتی نتونم ماهیِ خودمو از آب بکشم بیرون. قضیه اینه که از حدود۴ سال پیش که من کار پایاننامه رو شروع کردم در طول مسیر پر فراز و نشیب کار، هزارانتا مشکل به وجود اومد که الان حوصله ندارم بنویسم اما از یه جایی به بعد دکتر الف گفت من مادهای رو سنتز کردم که میتونه فلان مشکل رو حل کنه. اون ماده به مادهی اصلی پایاننامهی من اضافه شد و تحقیقات ادامه پیدا کرد. بعد از آزمایشات فراوان مشخص شد که اون ماده به تنهایی( بدون بخشی که از اول تو پایاننامه تعریف شده بود) موثرتر و بهتر عمل میکنه! اینجا بود که تنشها و دروغگفتنها و دوروییها شروع شد. دکتر الف خیلیچیزها رو به من نمیگفت یا دروغ می گفت. با این که از اول پایاننامه با هم شروع کرده بودیم اما خیلی چیزها رو میپیچوند که من نتونم سر اون کیمیا(!) رو کشف کنم. و خب واضحه که من چون در بطن کار بودم تا حدود زیادی متوجه تناقضات میشدم. خلاصه طبق خواست دو طرف( دکتر الف ورئیس بزرگ؛ چون در واقع من به عنوان دانشجو فقط نقش حمال رو ایفا میکردم) قرار بر این شد که من با همون عنوان قبلی که توی پروپوزال هم تصویب شده بود دفاع کنم و خیلی از جزییات هم ذکر نشه که یه وقت خداینکرده کسی ایده رو ندزده! و بعد از فارغ التحصیلی برای به نتیجه رسوندن کار طرح عمومیم رو برم تو مرکز تحقیقات. منم گفتم باشه و یه عالمه برای خودم خواب وخیالای باطل داشتم:) مثلا با خودم میگفتم این کار مسیر منو برای رسیدن به خواستهی اصلیم (که راه انداختن کسب و کار شخصی خودم و تولید بود) هموار میکنه! میتونم با شرکتهای دانشبنیان آشنا بشم و ال کنم و بل کنم و... اما به نظر میرسه همهی نقشههام با این اوضاع داره نقش بر آب میشه.