خب الان حالم روحم خیلی بهتره و آشتی کردیم. اما این داستان هر ماه منه. من نمیدونم چرا اسم عادت گذاشتن روش! چون علیرغم اینکه یه پروسهی تکراری هست و بارها تجربهاش میکنی ولی این چیزی از میزان درد و رنجش کم نمیکنه. چیزی که میخوام بگم صرفا در مورد درد فیزیکی و مصائب جانبیش نیست ( هر چند این هم قابل بحثه) ولی همین که هر ماه باید یک افت مود وحشتناک رو تجربه کنی و یک سری احساسات وحشی مثل خشم و اندوه و غم و ... مثل یه دست گنده دور گلوت حلقه بشن و عرصه رو برات تنگ کنن واقعا غیرقابل تحمله. مثلا بیشتر دعواها و دلخوریهای ما دقیقا توی همین تایم اتفاق میافته. یا اینکه ممکنه دقیقا توی همین زمان، مصاحبهی کاری، دفاع پایان نامه، امتحان یا هر اتفاق مهم دیگهای در انتظارت باشه و این تغییرات مود باعث بشه در زمانی که باید بهترین احساس و بالاترین سطح اعتماد به نفس رو داشته باشی به طور ناخواسته گند بزنی به عملکردت. به نظرم خیلی وقتا پیشرفتهای اجتماعی، شغلی و اقتصادی و همینطور روابط عاطفی زنها به خاطر همین قضایا ـ که ممکنه اصلا به چشم نیادـ تحت تاثیر قرار میگیره.
من تا حالا هیچ راهکاری رو برای غلبه بر این قضیه انجام ندادم. البته کارهایی مثل بعضی گیاهان دارویی، مدیتیشن، دوش گرفتن و اینا رو امتحان کردم ولی چون تداوم نداشته نمیتونم بگم چقدر موثر بوده. در این فکرم که برای سال جدید توی بولت ژورنالم یه صفحه براش در نظر بگیرم و بعد ببینم کدوم کارها تاثیر بیشتری توی بهبود مودم در این دوران داره.