جمعهی دو هفتهی پیش تصمیم گرفتیم بریم یه جا که هم نزدیک باشه و هم جدید و جذاب. البته اگه بخوام صادقانهتر بگم اولش نزدیک بودنش زیاد مهم نبود اما چون خواب صبح جمعه از اوجب واجباته و اگه جای دورتری میخواستیم بریم باید صبح زود از خواب ناز دل میکندیم گزینهی نزدیک بودن رو ترجیح دادیم . راه افتادیم سمت دریاچهی مهارلو. خوبی جمعههای پاییز اینه که معمولا خیابونها خلوتن و ترافیک نیست و زود به مقصد میرسی.حدود ۲۰ و خردهای کیلومتر تو جادهی فسا که جلو بریم دریاچه نمایان میشه. البته این که میگم دریاچه منظورم یه نمکزار خیلی بزرگه که یه بخش کوچیکش آب داره و خب چون دریاچهی فصلی هست این قضیه طبیعیه و زمانی که بارندگی بشه دریاچه پر میشه. حالا نکتهی جذاب این دریاچه چیه؟صورتی بودنش! ( چون آب دریاچه زیاد نبود و امکانات عکس برداری ما محدود بود توی عکسها زیاد معلوم نیست صورتی بودنش.) صورتی بودنش هم به خاطر یه نوع جلبک قرمز به نام کشندسرخ هست. میزان نمک دریاچه به شدت زیاده و جاهایی که آب داره لایههای نمک شبیه یخ روی آب رو پوشونده به همین خاطره که بهش دریاچهی نمک هم میگن.
در توصیفش بگم که یه مکان خیلی مناسب برای فیلمبرداری صحنهی روز محشره! یا بعضی خوابهای ترسناک که آدم توی یه برهوت حیرون و ویلونه ! به جز صدای باد که لابه لای پولکهای نمکی زمین میپیچه و صداش شبیه خردشدن پولکیه تقریبا میشه گفت سکوت مطلقه. در کل به نظر من یه مکان مناسب برای راه رفتن وفکر کردن و مراقبه هست.
+ همون روز بود که از خواب پاشدم و مهرداد برگشت بهم گفت میدونی چی شده؟ بنزین شده سه تومن! اون روز رو هر دو در بهت و سکوت گذروندیم و خشمی که درونمون بود.( البته مهرداد هر چند وقت خشمشو با کلمات بیادبانهای نسبت به مسئولین ابراز می کرد!که از گفتنش اینجا معذورم.)
+ یه تیکه گوشت چرخ کرده از هزار سال پیش توی فریزر مونده بود و هر دفعه مهرداد میگفت چرا از این استفاده نمیکنی میگفتم اینو گذاشتم یه روزی بعد از دفاعم بریم بیرون کباب کوبیده درست کنیم! انگار بعد از دفاع قرار بود مثلا دنیا بهشت بشه! و خب اون روز درستش کردیم و با این که بار اولم بود درست میکردم ولی واقعا عالی و خوشمزه شده بود و حسابی چسبید و تا حدودی غم گرونی بنزین رو تسکین داد.