همه رفتن مراسم عزاداری و من تنها موندم تو خونه. اصلا حس و حالش رو ندارم. هم به خاطر این‌که کلا آدم‌گریزم و حوصله‌ی آدمها رو ندارم هم این‌که اگه برم آدمهای آشنای زیادی رو قراره ببینم و همه‌شونم می‌خوان بپرسن که دفاع نکردی هنوز ؟؟!!‌ یا مثلا نمی‌خوای بچه‌دار بشی ؟‌ و خب این دوتا سوال خیلی روی اعصابم رژه میره. از طرفی هم اینجا اینجوریه که هیئت می‌ره تو خیابون و زن‌ها دنبال هیئت راه میفتن و فقط تماشاکننده هستن و اینم به من حس بدی میده.همه‌ی اینا به کنار من فکر می‌کنم پیام اصلی عاشورا این بود که در برابر ظلم و بی‌عدالتی سکوت نکنیم و زیر بار حرف زور نریم که رفتیم و سکوت کردیم و می‌کنیم،‌ هر روز و هر لحظه. دیگه حتی خودمون رو هم شرحه‌شرحه کنیم وقتی آزادگیمونو از دست دادیم و اوضاعمون اینه دیگه معنا و هدفی نداره. یه پوسته‌ی ظاهریه.شاید هم من زیادی ایده آل فکر می‌کنم.شاید هم ناامیدانه. به هر حال امسال اینجوریه حالم.